به مرغِ کنجِ قفس مانده گر پری بدهیم
اگر به آدم و حوّا برابری بدهیم
هوایِ خانه پُر از شوقِ عشق خواهد شد
به دیده چونکه دگرگونه منظری بدهیم
!!!!!!!!!
خشکیده به سینه چشمه یِ نابِ غزل
چندیست که کم شده تب و تابِ غزل
روزم همه حسرت است وقتی نرود
چشمانِ ترم شبانه در خوابِ غزل
خورشیدِ ترانه در خسوف آمده و
تاریک به ابرِ غصه مهتابِ غزل
در بسترِ مرده رودی افتاده غریب
لب تر نکند دلِ من از آبِ غزل
تصویرِ تو عاشقانه تر خواهد شد
شاعر بنشاندش چو در قابِ غزل
.
.
م. زکی زاده
آخرآبانِ94????????“”
کلمات کلیدی: